نمای آجری و در آهنی سبزرنگ ورودی آن مانند گذشته چشمنواز نیست، گاراژی که روزگاری بروبیایی داشت و بهواسطه آن، شغلهای مختلفی شکل گرفته بود، دیگر رنگوبوی زندگی را ندارد. لازم نیست حتما به نمای آن نگاه کرد تا متوجه گذشت زمان شد. هنوز هم میتوان زمانی را تصور کرد که خانمی بقچه وسایلش را روی سر گذاشته و دست پسربچه خردسالش را گرفته است تا سوار اتوبوس قدیمی سفیدقرمزی شود که پردههای شیشه آن کیپ تا کیپ کشیده شده است.
اینجا اول خیابان شهید سلیمانیمنش است که تا ابتدای دهه70 گاراژ میهنتور را در خود جای داده بود؛ گاراژی که نامش روی یک خیابان ماند.آنطور که روی در نوشته شده است، این ملک در حال حاضر به سازمان اتوبوسرانی مشهد تعلق دارد ولی تا سیسال پیش محلی برای حملونقل مسافر به شهرستانهای کشور بوده و سابقه دیرینه آن باعث شده بود تا علاوهبر مردم در اسناد شهرداری هم نام این خیابان به نام گاراژ یا همان «میهنتور» شناخته شود.
از زمان پهلوی اول که اتومبیل وارد مشهد شد، بهتدریج در حملونقل برونشهری استفاده شد؛ اول افراد بهطور مستقل و بعد گاراژها و شرکتهای خصوصی با خرید ماشینهای باربری و مسافربری فعالیت خود را در مسیرهای مختلف آغاز کردند. در مشهد هم دو نوع گاراژ فعالیت میکرد که برخی مالکان آنها مشهدی و مستقل و برخی نیز شعبهای از گاراژهای پایتخت بودند.
در گذشته جایی به نام پایانه مسافربری وجود نداشت و شرکتهای مسافربری با اسم تعاونی بنا بر نیاز مردم در نزدیکی مبادی ورودی و خروجی شهر یا میدانهای اصلی در کنار گاراژهای بزرگ که در واقع پارکینگ اتوبوسهای این شرکتها بود، دفتری داشتند که در آن بلیت اتوبوس میفروختند و مردم از همان گاراژها راهی سفر میشدند. در مشهد هم فلکه حضرت مکان اصلی گاراژها و اتوبوسها برای حملونقل مسافر بود.
غلامرضا شهلا که خودش راننده اتوبوس بود، سال1326 نمایندگی گاراژ میهنتور را در شهر مشهد و در فلکه حضرت دایر کرد. آنطور که در اسناد بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی ثبت شده این گاراژ در همین سال مکاتبهای با شرکت سهامی برق خسروی برای انشعاب برق داشته است.
در مشهد هم فلکه حضرت مکان اصلی گاراژها و اتوبوسها برای حملونقل مسافر بود
گاراژ میهنتور در دهه40 به خیابان نخریسی (فدائیان اسلام کنونی) نقل مکان کرد و با ثابتشدن آن در ورودی خیابان فدائیان اسلام25 توانست نامش را در بین اهالی و مردم ماندگار کند، به طوری که این خیابان تا سال91 قبل از مصوبه شهرداری نهتنها در بین مردم، حتی در اسناد شهرداری به نام خیابان میهنتور شناخته میشد .
گاراژ در گذر سالها هنوز هم شکل سابق خود را حفظ کرده گرچه که قسمتی از آن تبدیل به مغازه شده است. از اول خیابان تا چند کوچه آنطرفتر تا چشم کار میکند مغازههای تعمیرات خودروست. مغازههایی که بهواسطه حضور گاراژ شکل گرفتهاند و سالهاست صاحبان آن از همین طریق امرارمعاش میکنند.
ظاهر مغازه قدیمی است و در یک قدمی گاراژ قرار دارد. صدای صاحب آن به گوش میرسد ولی خبری از خودش نیست. داخل چالهسرویس رفته تا قطعهای از ماشین را عوض کند. نام میهنتور را که میشنود از چالهسرویس بیرون میآید. از سال62 مغازه تعمیرات خودرو در نزدیکی گاراژ دارد. گذشته گاراژ را خیلی به یاد ندارد ولی راهنمای خوبی را به ما معرفی میکند. با صدای بلند فریاد میزند؛ «علی ترمزی! بیا»
مردی با قامت بلند همانطور که دستان روغنیاش را با پارچه پاک میکند از داخل گاراژ خارج و در مقابلمان ظاهر میشود، صاحب مغازه با لحن شوخطبعی به علی ترمزی اشاره میکند و میگوید: نگاه به چهرهاش نکنید نود سال سنش است و عمرش را در گاراژ میهنتور گذرانده است.
چهرهاش به نودسالهها نمیخورد. او که علی اسحاقی نام دارد و متولد 1345 است از سیزدهسالگی شاگرد شوفر بوده است و بعد از جابهجایی گاراژ به پایانه مسافربری امام رضا(ع) تعمیرات خودرو را یاد گرفته؛ به طوری که اکنون اوستاکاری در تعمیر ترمز است و کسبه با همین نام صدایش میکنند.
زمانهای را برایمان ترسیم میکند که مردم کمتر از خودروهای شخصی برای سفر استفاده میکردند و اتوبوسهای بنز302 با آن شیشههای یکتکهاش در گاراژ میهنتور صف میکشیدند تا مسافران را به شهرهای تهران، کرج، تربت جام، خواف و... ببرند.
او که از سال58 به گاراژ میهنتور آمده است، حتی پس از رفتن صاحبان گاراژ از این مکان در دهه70، هنوز در اینجاباقی مانده و در یکی از مغازههای تعمیرات خودرو داخل گاراژ کار میکند. شکل و شمایل قدیم گاراژ را به یاد میآورد زمانی که پسربچه نوجوانی بود و بهعنوان شاگرد شوفر کنار راننده اتوبوس مینشست. با اشاره دست مغازههای داخل گاراژ را نشان میدهد؛ «این مغازهها زمانی که گاراژ فعال بود انبارهایی با درهای فلزی قرص و محکم بودند که وسیلههای مسافر و یا بارهای کمی که با اتوبوس از شهرستان میآمد در آنها قرار داده میشد.»
همان بدو ورود دفاتر فروش بلیت بود که دفتر سمت راست، بلیت به شهرهای سبزوار و نیشابور را داشت
حدود سی تا چهل اتوبوس در گاراژ جا میشد. همان بدو ورود دفاتر فروش بلیت بود که دفتر سمت راست، بلیت به شهرهای سبزوار و نیشابور را داشت و دفتر سمت چپ برای شهرهای تربتجام، تهران و کرج بلیت میفروخت. حالا یکی از این دفاتر کارواش و دیگری مغازه تعمیر خودرو شده است. گاراژ میهنتور اسم و رسم خوبی در بین مردم داشت و در هشت سال دفاع مقدس برخی رزمندهها از همین گاراژ به سمت جنوب میرفتند.
محمدحسن آهنی هفتادودوساله مغازه کوچک قلاویزی دارد. مغازهاش بسیار قدیمی است و کاملا مشخص است که از سال48 که به این مغازه آمده تاکنون تغییرات زیادی در آن به وجود نیاورده است. زمانی که او کاروبارش را در نزدیکی گاراژ میهنتور راه میاندازد، این گاراژ بروبیای زیادی داشته است و اهالی، خیابان را به نام صاحب گاراژ یعنی «شهلا» صدا میزدند.
با صدای گرفتهای میگوید: قبل از اینکه خیابان به نام میهنتور باشد مردم به نام خیابان شهلا آدرس میدادند، کمکم که رفت و آمد اهالی از این گاراژ زیاد شد و شهرستانیها میآمدند برای اینکه راحتتر بتوانند خیابان را پیدا کنند، به نام میهنتور شناخته شد.
ساختمان قدیمی بالای مغازه خود و چند مغازه دیگر را نشان میدهد، ساختمانی که روزگاری مسافرخانه بوده و اکنون متروکه شده است. همچنین از قهوهخانهای در کنار گاراژ یاد میکند که رانندهها در آن چای مینوشیدند و خستگی در میکردند، هرچند این بنا از بین رفته و جای آن را مغازه تعمیر خودرو گرفته است، در عوض قهوهخانهای آنسوی خیابان قرار دارد که هنوز پاتوق رانندههای قدیمی اتوبوس است.
عمو حسین حکم شناسنامه رانندههای قدیمی گاراژ را دارد و هر روز سری به قهوهخانه آن سوی خیابان فدائیان اسلام میزند. او بیشتر اوقات صبحانهاش را در همین قهوهخانه و در کنار رفقای قدیمی خود میخورد. نیمکتهای چوبی و میزهای آهنی قدیمی نشان میدهد صاحب قهوهخانه تصمیم به تغییر آن ندارد. کلاه شاپویی به سر گذاشته و همانطور که از ماهیتابه روحی مقابلش لقمهای نیمرو برمیدارد با بغلدستیاش حرف میزند. از نشانههایی که دادهاند او را میشناسیم اما باز هم نامش را میآوریم تا مطمئن شویم.
سخن از میهنتور که به میان میآید گوشهایش تیز میشود و میز صبحانه را کنار میگذارد. عمو حسین که هشتادساله است نیمی از عمر خود را بهعنوان راننده در جادهها گذرانده و حدود بیستسالی میشود که خودش را بازنشسته کرده است.
او هم نام قدیم خیابان را قبل از میهنتور، شهلا بیان میکند و خودش را دایرهالمعارف گاراژهای آنزمان میداند، میگوید: گاراژهای مسافربری زیادی در دهه40 به خیابان نخریسی آمدند مانند گاراژ ترانسفورد، گیتینورد و میهنتور، اما در بین آنها گاراژ میهنتور قدیمیتر بود و مسافران بیشتری از شهرهای اطراف داشت. خودروهای آنزمان عمدتا اتوبوسهای بنز302 بود که مالک برخی از آنها غلامرضا شهلا و برخی دیگر سرمایهدارانی مانند شهسوار بودند و به این ترتیب سرمایه از آنها و کار از ما بود.
اولین اتوبوسهای بنز قبل از 302 و دهه40 اتوبوسهایی معروف به تخممرغی چیزی شبیه خودروهای فولکس قدیم بود، قهوهچی استکان کمرباریک چای را مقابلمان قرار میدهد. داغ داغ چای را سر میکشد انگار که دوباره انرژی گرفته باشد. به صندلی کنار راننده اشاره میکند که نسبت به سایر صندلیها در ردیف جداگانهای بود و شاگرد شوفر روی آن مینشست.
با خنده توضیح میدهد: آنزمان این صندلی برای خودش جایگاهی داشت و اگر یکی از مسافران روی آن مینشست تا با راننده حرف بزند چنان به وجد میآمد انگار که روی صندلی سازمان ملل نشسته است! زمانی که اتوبوس با صندلی یک نفره آمد؛ اوج باکلاسی بود و برای اینکه مردم را تشویق به استفاده از این اتوبوسها کنند به آنها یک شیشه نوشابه رایگان در سفر میدادند.
عمو حسین ادامه میدهد:آرم ویژهای جلو اتوبوس نصب میشد تا نشان دهد این ماشین مخصوص گاراژ میهنتور است. مسیر هر اتوبوس مشخص بود که باید بهسمت غرب یا شمال کشور برود. ممکن بود یک هفته اتوبوس بخوابد تا نوبتش شود و مسافر ببرد. اتوبوسهایی که از شهرهای دیگر میآمدند و راننده آنها مشهدی نبود که باید بیشتر انتظار میکشیدند تا خالی بازنگردند.
بهدلیل همین گاراژ شغلهای مختلفی شکل گرفت که یکی از آنها تعمیرات خودرو بود، گاریهایی آنسوی خیابان مقابل گاراژ میهنتور صف میکشیدند تا بار مسافر را ببرند. همچنین آنزمان که مغازه و خانه زیادی در این مکان وجود نداشت برخی با چرخدستیهایی که میوه و خشکبار داشت روبهروی گاراژ میایستادند تا کالای خود را به مسافر بفروشند.
سیدمحمود موسوی هفتادوهشتساله، سال 42 و 43 با گاری مقابل گاراژ میهنتور میایستاده تا نوبتش شود و بار مغازهدار را از اتوبوس تحویل بگیرد و به صاحبش برساند. روزی دو تا سهبار نوبتش میشده و برای هر سرویس (به اصطلاح خودش کِش) پنجتومان میگرفته است. به این ترتیب روزی 15تومان درآمدش بوده که 10تومان خرج اسب او و مابقی آن صرف زندگی روزمره میشده است.
بار مغازهدار شامل لباس و ظروف چینی میشد که از شهرستانهای اطراف میآمد. البته گاهی بار از گاراژ میهنتور هم برده میشد که چند نفر با نردبان بالای اتوبوس میرفتند و با طناب آن را محکم میکردند تا ضربهای به آن وارد نشود.
منزل او در نزدیکی گاراژ بوده به همین دلیل زمانی را به یاد دارد که تعداد خانهها و مغازههای این محدوده بسیار کم و بیشتر زمینهای رها شده بود و خیابان اینقدر عریض نبود و فقط یک اتوبوس میتوانست عبور کند و به داخل گاراژ برود: «افراد کمی وسیله شخصی داشتند هنگامی که از سفر برمیگشتند باید از گاری یا تاکسی استفاده میکردند؛ برای همین روبهروی هر گاراژ تعدادی باربر، گاری و تاکسی میایستاد.»
با شکلگیری پایانه مسافربری امام رضا(ع) در انتهای خیابان تهران گاراژهایی که در خیابان نخریسی بودند به محل پایانه نقل مکان کردند
با شکلگیری پایانه مسافربری امام رضا(ع) در انتهای خیابان تهران گاراژهایی که در خیابان نخریسی بودند به محل پایانه نقل مکان کردند و گاراژ میهنتور نیز اوایل دهه70 از ابتدای خیابان سلیمانیمنش رفت . اما کماکان تا سال1391 نام خود را روی این خیابان گذاشته بود تا اینکه به سلیمانیمنش تغییر یافت.
زمانی که روسها ایران را اشغال کردند و تبریز اوضاع نابسامانی داشت، خانواده شهلا از این شهر به مقصد مشهد مهاجرت کردند و «غلامرضا» سال1297بین راه و در شهر نیشابور متولد شد. در روزگار جوانی راننده اتوبوس بود اما بعد از مدتی توانست به دلیل اصالت تبریزی خود، نمایندگی مسافربری میهنتور را که متعلق به آذربایجانیها بود بگیرد و در سال1326 گاراژی را در نزدیکی فلکه حضرت راهبیندازد.
خودش مدتی راننده اتوبوس بود و بهخوبی اصول کار را میدانست برای همین از صبح خروسخوان به گاراژ میرفت و از کارگرها میخواست آب و جارو کنند تا هنگامی که مسافر میآید همه جا تمیز و مرتب باشد. حمل و نقل مسافر آن سالها متفاوت از الان بود و مسافران باید از روز قبل اسباب و وسایل خود را به گاراژ تحویل میدادند و روز بعد برای حرکت سوار اتوبوس میشدند به همین منظور تعدادی انبار برای وسایل مسافران در گاراژ وجود داشت.
حملونقل آنزمان توسط بخش خصوصی اداره میشد و سال1339 با طرحی که برای خروج شرکتهای مسافربری از اطراف فلکه حضرت اجرایی شد به خیابان نخریسی آمد. این گاراژ ویژه حملونقل مسافر بود و ماشین باربری داخل آن نمیآمد، گاهی اتوبوسها در حد بسیار کم بار با خود میآوردند.
آنزمان دو راننده برای هر اتوبوس بود چون جادهها خاکی و حملونقل به کندی و سختتر انجام میشد. غلامرضا شهلا مالک چند دستگاه اتوبوس بود، اما درحقیقت مسئولیت شرکت حملونقل میهنتور را به عهده داشت و اتوبوسهای این شرکت در مشهد در این گاراژ مسافر سوار میکردند.
نصرالله شهلا متولد 1323 فرزند اول مرحوم غلامرضا شهلاست که بعد از فوت پدر چند سالی مدیریت گاراژ را برعهده داشته است. او پدر را مردی سرزنده و شوخمسلک معرفی میکند که وسواس زیادی در کار داشته است.
از گاراژ میهنتور بهعنوان یکی از شرکتهای مسافربری بنام و بزرگ یاد میکند که سفرهای بینالمللی نیز داشته است؛ «از مشهد به بیشتر شهرهای کشور اتوبوس داشتیم و مراودات ما در حدی بود که از افغانستان و هندوستان هم مسافر میآمد به همین دلیل در گاراژ چند مغازه تعمیرات خودرو هم شکل گرفته بود تا مسافر معطل نماند و در صورت نقص فنی، خودروها سریع تعمیر شوند. بعد از اینکه گاراژ به خیابان نخریسی آمده بود دفتر بلیتفروشی در فلکه آب داشت؛ چون بیشتر مسافران اطراف حرم بودند و تا زمانی که پایانه شکل نگرفته بود گاراژ بسیار فعال بود.»
غلامرضا شهلا در سال1364 به رحمت خدا رفت و پیکر او در حسینیه آذربایجانیهای مقیم مشهد (شهلا) که در ضلع جنوبی بازار رضا قرار دارد و توسط مرحوم ساخته شده، دفن شده است.